| نویسنده |
پیام |
|
|
# : 21 Apr 2008 21:51 | ویرایش بوسیله: kami danger
باسلام خدمت همه دوستان گلم .
بعد از نوشتن دوروی عشق میخواستم یکم به خودم استراحت بدم ولی دیدم یه چیزی تو زندگیم کم دارم . پس دوباره یه تایپیک دیگه زدم و اگر خدا بخواد و با کمک و همدلی دوستان خوبی مثل شما دوباره میخوام بنویسم .
در ابتدا باید عرض کنم که اینها داستان نیست و خاطراتی هست که توی تایپیک قبلی اشاره ای بهشون نکرده بودم .
اسامی در بعضی جاها عوض شده .
از دوستانی که میخونن و نظر میدن و حتی اگر فحش هم بدن کمال تشکر رو دارم .
فقط یه چیزی بگم و اون اینکه اگر دوست عزیزی دید که عقایدش با عقاید من تطبیق نداره از ادامه خوندن این تایپیک صرف نظر کنه تا فقط دوستیمون سرجاش بمونه .
دوستانی هم که افتخار آشنایی باهاشون رو نداشتم تا بحال میتونن تایپیک قبلی رو مطالعه کنن تا اگر سوالی براشون پیش اومد از اون تایپیک جواب سوالاتشون رو بگیرن .
دوروی عشق
http://www.avizoon.com/forum/2_47779_0.html
حق نگهدار همتون .
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت!
|
|
|
# : 21 Apr 2008 21:56 | ویرایش بوسیله: kami danger
طوفان شن - قسمت اول صفحه اول طوفان شن - قسمت دوم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_10.html طوفان شن - قسمت سوم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_23.html طوفان شن - قسمت چهارم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_30.html طوفان شن - قسمت پنجم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_34.html
طوفان شن - قسمت ششم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_47.html طوفان شن - قسمت هفتم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_58.html طوفان شن - قسمت هشتم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_69.html
طوفان شن - قسمت نهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_78.html
طوفان شن - قسمت دهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_84.html
طوفان شن - قسمت یازدهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_85.html
بشنو از نی چون حکایت میکند ......................... http://www.avizoon.com/forum/2_60960_87.html
طوفان شن - قسمت دوازدهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_102.html
طوفان شن - قسمت سیزدهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_115.html
طوفان شن - قسمت چهاردهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_120.html
طوفان شن - قسمت پانزدهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_126.html
طوفان شن - قسمت شانزدهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_133.html
طوفان شن - قسمت هفدهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_137.html
طوفان شن - قسمت هجدهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_144.html
طوفان شن - قسمت نوزدهم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_169.html
طوفان شن - قسمت بیستم http://www.avizoon.com/forum/2_60960_186.html
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت!
|
|
|
طوفان شن – قسمت اول
توی تاریکی خونه نشسته بودم و داشتم به گذشته نه چندان دوری که با غزاله آشنا شده بودم فکر میکردم . چقدر عمر بعضی از دوستیها کوتاهه ولی چقدر دلپذیر .
تقریبا یک سال و نیم پیش بود .
صدای قطعه موزیک پارادایز از ونجلیس زیر صدایی بود که به گوش میرسید . فضای موهوم و دنجی بود که با طراحی خاص خودش برای هر انسانی جذابیت داشت . خود من بعدها عاشق این کافی شاپ شده بودم . نور خیلی ملایم که با دیوار کوبهای تیره تامین میشد و به غیر از اون نورها نور دو تا شمع که فضای روی میز رو روشن میکرد . به غیر از صدای موزیکی که داشت پخش میشد گهگاهی صدای به خوردن فنجان یا لیوانی نظم اونجا رو به هم میزد . دخترکی که روبروم نشسته بود با نرمی خاصی داشت برام یه سری چیزها رو توضیح میداد و بقیه نشسته بودیم و گوش میدادیم . تو صورت دخترک زل زده بودم . بنده خدا فکر میکرد از کنجکاویم هستش ولی برعکس من داشتم به این فکر میکردم که سکسش توی رختخواب چه شکلی میتونه باشه . صورت کشیده و چشمهایی که به وسیله خط چشمی که کشیده بود شبیه گربه های اصیلی بود که بیشتر توی فیلمها میشد دید . واقعا میتونم بگم خدا هیچ چیزی تو افرینش این یه بنده کم نذاشته بود . قدی تقریبا 175 و بدنی کاملا روی فرم با سینه هایی که حتی از روی مانتو هم میشد تجسم کرد که به چه شکلی هستن . از لحظه ای که دیده بودمشون رفته بودم تو نخشون . دو تا خواهر بودن که که از هیچ وجهی قیافه هاشون با هم فرقی نداشت . خیلی وقتها این دو تا رو دیده بودم ولی باز هم اشتباه میگرفتمشون . اسمشون غرال و غزاله بود و واقعا آهوی خرامان بودن و من ببری بودم در انتظار شکار .
غزاله : امروز شما رو میخوایم با سیستمی آشنا کنیم به اسم نتورک مارکتینگ . البته چیز جدیدی نیست و تقریبا 50 ساله که در سارسر دنیا شرکتهای بزرگی از این طریق محصولات خودشون رو عرضه میکنن و امروزه به عنوان یک علم در برخی از دانشگاهای دنیا تدریس میشه . خوب حالا ببینیم این نتورک مارکتینگ چی هست ؟
مار و باش اومدیم به اصطلاح اینجا پرزنت بشیم و وارد یه سبک جدیدی از کاسبی بشیم که اینها بهش میگن بیزینس . جالبه که میگن هیچ زحمتی نداره و به راحتی خوردن یه لیوان هات چاکلت گرم تو هوای سرد زمستون میتونی پولدار بشی و لذتش هم تازه از خوردن اون هاتچاکلته بیشتره . فقط باید چند تا گزینه به اصطلاح کوچولو داشته باشی . یکیش که روابط عمومیه قوی هست که من تا دلت بخواد دارم . سه سوته با همه پسر خاله میشم و در آخر یکساعت کار به انگشت کردن طرف میرسه . دوم اینکه پشت کار داشته باشی که خودم فکر میکنم دارم . نتیجه کلی اینکه باید سر چند نفر رو شیره بمالی تا خودت به مبلغی پول برسی خوب یدفعه برم یه دسته چک باز کنم و کلاه برداری کنم دیگه سریش بازی هم نمیخواد دیگه .
به اصرار یکی از رفقا اومده بودم اونجا و تا لحظه ورود هیچ گونه اطلاعی در رابطه با اینکه بخوان من رو پرزنت کنن راجع به گلد کوئست نداشتم . البته قدیمها که سنگ بازی میکردم به عشق سنگ رفته بودم تو کیمبرلی و سون دایموندز عضو شده بودم ولی به خاطر بعضی اعتقادات که داشتم ادامه نداده بودم . الان هم میخواستم بهشون بگم که من فکرام رو میکنم و اگر خواستم بهتون میگم که عضو میشم یا نه . به هر حال رسم ادب اینگونه اقتضا میکرد که تا آخر صحبتهاشون بشینم و مستمع باشم .
تو فکرو خیال بودم که غراله ازم پرسید که خوب اقای .... با فرض بر اینکه شما بخواین وارد این مجموعه بشید فکر میکنید ظرف مدت چند روز میتونید دو نفر رو به سیستم معرفی کنید ؟
ک : 1 ساعت . ( میخواستم اسکلشون کرده باشم )
صدای پچ پچ دوروبرم زیاد شد . هر کسی یه جور برداشت میکرد . از خنده ای که به عنوان تمسخر روی لب غزاله نشسته بود به شدت عصبانی شدم و تصمیمم رو گرفتم که روی این بچه قرتی ها رو کم کنم . باید بهشون میفهموندم که من هر کاری رو بگم انجام میدم .
ک : فکر نکنم خنده داشته باشه . مگه جک گفتم براتون ؟ غ : نه جک که نگفتین فقط یه مقداری اعتماد به نفستون بالاست . تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم . ک : شما خودتون چند روز طول کشید که اینکار رو بکنید . غ : اتفاقا سوال خوبی کردید . تو دستی که ما داریم کار میکنیم من خودم یکی از معدود افرادی هستم که کمتر از 48 ساعته تونستم دو نفرم رو معرفی کنم و جزو بهترینها تو این زمینه محسوب میشم . ک : پس اگر ایرادی نداره من این افتخار رو از شما میگیرم تا به کسی که نمیشناسیدش نخندید . آقا محسن میدونه که من حرفم رو بر اساس یه سری قوانین میزنم و اگر هم حرفی بزنم حتما انجامش میدم . غ : آخه شما هنوز خودتون خرید نکردید . چه شکلی میتونید با این اطمینان صحبت کنید . ک : شما اگر براتون زحمتی نیست تشریف بیارید یه توک پا بریم سمت خونه من تا هم از همونجا خرید من رو انجام بدید و هم اینکه من دو نفرم رو معرفی کنم .
بعد از صحبتهایی که بینشون رد و بدل شد بالاخره قرار بر این شد که ما بریم سمت خونه من و اونها هم با لیدر بالاترشون هماهنگ کنن که اون هم بیاد اونجا و بر کار خرید نظارت داشته باشه . من هم خیلی ریلکس نشسته بودم پشت صندلی و با خیال راحت داشتم از سیگارم کام میگرفتم . غزاله داشت بهم نگاه میکرد و حس میکردم که منتظره اینه که از من خطایی سر بزنه تا مورد تمسخر قرار بده من رو . به محسن گفتم که شما بیاد سمت خونه من هم جلوتر میرم تا هماهنگیهای لازم رو انجام بدم . سریع راه افتادم به سمت خونه . تو ذهنم وسایل پذیرایی تو خونه رو چک کردم و دیدم که همه چیز مرتبه و میشه ازشون پذیرایی کرد . یه زنگ به رضا و میلاد زدم و بهشون گفتم که میخوام یه مقداری پول دور بریزم و جنبه کل کل پیدا کرده برام شما هم هستید یا نه . ماشالا پای کل کل که به وسط میاد رفیقای ما میشن رستم دستان و به سرعت نور لباس رزم تنشون میکنن . هر دوشون قبول کردن که بیان و قرار گذاشتیم که دم خونه هم رو ببینیم . بهشون هم گفتم که چک بیارن برای رو کم کنی . رسیدم خونه . هنوز در آپارتمان رو نبسته بودم که رضا هم رسید و وارد شد . چند دقیقه بعدش هم میلاد بهمون ملحق شد . جریان رو باهاشون در میون گذاشتم . رضا گفت که اتفاقا یه بار پرزنت شده و میخواسته که با من در رابطه با این قضیه مشورت کنه . میلاد هم که از خودمون بود و از این حرفها نداشتیم با هم . اصولا بین رفیقامون یه قانون نانوشته هست که میگه هر کس اگر خودش رو انداخت تو اتیش بقیه هم همین کار رو بکنن تا بیشتر خوش بگذره . تا ماها با همدیگه هماهنگ بشیم دارو دسته نیویورکیها هم رسیدن دم در خونه . در رو باز کردم و به داخل آپارتمان راهنماییشون کردم . کاملا مشهود بود براشون که جو خونه حسابی گرفته اشون و دارن پهلوی خودشون فکر و خیال میکنن . با راهنمایی من به سمت پذیرایی رفتن و من رضا و میلاد رو بهشون معرفی کردم . قرار بر این شد که تا لیدر بالا سرشون بیاد اونها رضا و میلاد رو پرزنت کنن . میلاد احمق که برگشته بود میگفت من از این قرتی بازیا خوشم نمیاد فقط بگید چقدر باید پول بدم و چی باید بخرم . بالاخره اون دوتا هم پرزنت شدن . تو حین انجام کارشون لیدر ارشد ارجمند تشریف فرما شدن و با قیافه ای متعجب من و رضا و میلاد رو از نظر گذروند و با تعارف من نشست رو یکی از مبلها . بعد از اتمام پرزنت قرار شد که رضا و میلاد هم خرید کنن . رضا گفته بود که 1 روزه میتونه دو نفرش رو معرفی کنه و میلاد هم گفته بود فردا صبح . بنده خداها هاج و واج داشتن ما ها رو نگاه میکردن . قیافه غزاله که دیدنی شده بود . از حرصش نمیتونست یه جا دووم بیاره و هی با این اون حرف میزد که هواسش به ماها نباشه . بعد از صحبتهای مقدماتی بالاخره از تو خونه به اینترنت وصل شدیم و هر کدوممون خرید خودمون رو انتخاب کردیم که محصول رضا به اصطلاح گلد کوئست بازها 3 یو وی بود . من هم یه سکه خریدم که معروف بود به سکه پاپ . که عکس پاپ ژان پل دوم روش حک شده و خیلی هم زیباست . یکی از یادگاریهای اون زمانه که هنوز دارمش . ارزشش رو داشت . نه پولی بلکه معنوی . کار از کار گذشته بود و ما با خرید 5 یو وی وارد گلد کوئست شدیم . قرار بر این شد که تا ما ها آموزشهای لازم رو ندیدیم اقدام به معرفی کار به دیگران نکنیم و با کمک اون اکیپ این کار رو انجام بدیم . بعد از انجام کار رو کردم به غزاله و بهش گفتم که : هیچ وقت هیچ کس رو دسته کم نگیر . دیدی که اون یکساعت هم که من گفتم 15 دقیقه بیشتر نشد . داشت حرص میخورد . از قیافه اش کاملا مشخص بود .
بعد از رفتن اونها من و رضا و میلاد به همراه محسن نشستیم تا هم شام رو در کنار همدیگه باشیم و هم اینکه راجع به اینکار جدید صحبت کنیم .
ک : میگم مسعود این دو تا خواهرها چیکارن تو گروه شما ؟ م : این دو تا از لیدرهای این دستی که تو توش خرید کردی هستن . یه محصول دارن که هر دوشون به صورت مشترک روش کار میکنن و تقریبا 20 نفری زیر مجموعه دارن . ک : چند وقته که کار میکنن تا به این 20 نفر رسیدن ؟ م : فکر کنم تقریبا 5 ماهی میشه . ک : میخوام پوزشون رو بزنم . بچه ها دوست دارم تو این یه هفته 20 نفر رو رد کنیم . م : نه بابا اگر بتونید نفراتی رو معرفی کنید که امتیاز محصولی که میخرن بالاتر باشه نیازی نیست که بیست نفر رو پرزنت کنید . ک : آره این هم خوب حرفیه ها . خوب پس سعی کنیم محصولاتی رو پیشنهاد بدیم که تعدا د یو وی هاش بیشتر باشه . م : آره دقیقا همینطوره . راستی باید تو جلسات به صورت مداوم شرکت کنید تا خودتون بتونید زیر مجموعه هاتون رو هدایت کنید . ک :حتما این کار رو میکنیم . خوب رضا میخوای به کیا بگی ؟
رضا و میلاد نفرات مورد نظرشون رو بیان کردن و بالاخره با نظر سنجی که کردیم نفراتی که احتمال میدادیم بیشتر از این قضیه خوششون بیاد رو انتخاب کردیم . یکی از بدیهای این جور کارها اینه که شما سعی میکنید نزدیکترین افراد توی زندگیتون رو به این کار تشویق کنید و لی خیلی وقتها باعث شده که کدورتهایی تو فامیل و بین رفیقها پیش بیاد . ( که الحمد ا... ما ها نداشتیم از این چیزها ) ( این قبیل اتفاقات بعد از پاشیده شدن گلد کوئست تو اذهان عمومی به وفور دیده شد و هنوز هم خیلیها از طبعاتش رنج میبرن )
ر : کامی چی شد که تو قبول کردی اینکار رو بکنی ؟ ک : فقط یه مسئله حیثیتی بود همین . والا خودت میدونی که من دنبال پول در آوردن زیاد نیستم و به این جور کارها که با کون گشادی همراهه مخالفم . م : میگم کامی اگر بخوای موفق باشی تو اینکار باید با پشتکار ادامه بدی . ک : تو یکی خیالت راحت باشه تا وقتی پوز این دختر مغرور رو نزنم ول کن نیستم و در ضمن بهت بگم که اصلا به اینکار اعتقاد ندارم . اگر هم خرید کردم با این فکر رفتم جلو که همه اینها به جز پوچی هیچ چیز نیست و فقط به چشم یه سرگرمی بهش نگاه میکنم و میخوام که این مدتی که دارم کار میکنم روش حسابی کس کلک بازی در بیارم و یه حال اساسی بکنم . اگر هم به قول شماها به پولی رسیدیم که بعید میدونم فقط خرج عیش و نوشم میکنم و قاطی زندگیم نمیکنمش . ( خداییش هم همین کار رو کردم ) م : نمیدونم چی بگم ایشالا که خیره به قول خودت . ک : خیره دادا . اونم چه خیری .
هممون خندیدیم و بعدش هم غذایی که سفارش داده بودیم که رسید نشستیم سر میز و با همدیگه بدون اینکه راجع به نتورک صحبتی بکنیم شاممون رو خوردیم و بعدش هم از هم جدا شدیم .
لازم به ذکره که بگم اون روزهایی که ما شروع کردیم به فعالیت تازه گلد کوئست داشت اسمش دهن به دهن میچرخید و ادمهای زیادی بودن که میخواستن وارد این کار به اصطلاح چرب و چیلی بشن و صاحب پول و پله ای بشن .
روز اول با انگیزه کل کل کردن و کس کلک بازی شروع کردیم و زیاد قضیه رو جدی نمیگرفتیم . ولی با گذشت زمان تمام وقتهای آزادمون صرف جلسه های متعدد میشد وبیشتر آلوده اینکار میشدیم و داشتیم غرق میشدیم داخلش . به طوری که در روزهای آخر فعالیتم توی بحث نتورک مارکتینگ تقریبا 5 تا پلان رو همزمان کار میکردم و تمام وقت آزادم صرف نتورک میشد . در ادامه این تایپیک متوجه میشید که جاذبه این پدیده جدید چی بود که من رو داخل خودش غرق کرد .
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت!
|
|
|
|
|
kami danger اول مچتو گرفتم
آنان كه آزادى را فداى امنيت مى كنند، نه شايستگى آزادى را دارند و نه لياقت امنيت را.
|
|
|
همیشه تو زندگی اول باشی .
Quoting: makhmalee مچتو گرفتم
امین جان مگه با لباس مبدل اومدم اینجا که میگی مچ گرفتی .
بابا اصلا من نمیدونم دستم تو جیب تو چیکار میکنه .
من کیم اینجا کجاست . این ک.نرو کی کرده . ؟
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت!
|
|
|
# : 21 Apr 2008 22:34 | ویرایش بوسیله: Anti_love
سلام کامییییییییییییییییییییییی هنوز نخوندم دمت گرم بابا به این پشت کار( بد برداشت نکنیا)
....و خلقنا الانسان بیضا بیضا <<و ما انسان را تخمی تخمی آفریدیم>>
|
|
|
kami danger سلام کامران جان
Quoting: kami danger همیشه تو زندگی اول باشی
Quoting: kami danger بابا اصلا من نمیدونم دستم تو جیب تو چیکار میکنه . اشکال نداره این جیبم سوراخ بود
آنان كه آزادى را فداى امنيت مى كنند، نه شايستگى آزادى را دارند و نه لياقت امنيت را.
|
|
|
makhmalee سلام امین میبینم که رپرا قرق کردن تاپیک کامی رو
....و خلقنا الانسان بیضا بیضا <<و ما انسان را تخمی تخمی آفریدیم>>
|
|
|
|
|
Anti_love سلام خدمت برادر علی
Quoting: Anti_love میبینم که رپرا قرق کردن تاپیک کامی رو
Quoting: Anti_love *حاضریم واسه 4 چیز جون ناقابل و بدیم* * خدا وطن خونواده و رفیق* ما یو مشت سربازیم جون به کف عزراییل با اکیپ ما جور پس
آنان كه آزادى را فداى امنيت مى كنند، نه شايستگى آزادى را دارند و نه لياقت امنيت را.
|
|
|
# : 21 Apr 2008 22:55 | ویرایش بوسیله: sookhte
سلام علیکم! با اجازه صابخونه! کامی جون میبینم که...... تاپیک جدید مبارک!
دنیا دو روزه و آخرشم امروزه...
|