[go: up one dir, main page]

صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهای سکسی
فیلم سکسی | سکسولوژی | خنده بازار | داستانهای سکسی(English)
آویزون
انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / :::::::::: خاطرات سحر ( فهرست صفحه اول ) ::::::::::
. 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 114 . 115 . >>
نویسنده پیام
# : 27 Apr 2008 20:50 | ویرایش بوسیله: xxsahar


امیدوارم که داستانهای قبلی منو خونده باشید واین بار با یه تاپیکه جدید و با قسمتهای مختلفه خاطراتم برگشتم.

دوباره قصد دارم داستانهای و خاطرات خودموداخل تاپیک جدیدم بگذارم تا کسانی که علاقه دارند دوباره اونها بخون و از همه کسانی که منو دوباره تشویق کردن که داستانهامو ادامه بدم میخواهم که دوباره به من محبت کنن و این بار با نظر های قشنگشون یا انتقاداشون منو خوشحال و تشویق کنن از همه دوستای خوب اویزونیم ممنون هستم
قربونتون xxsahar


فهرست

1- قسمت اول
2- قسمت دوم
3- قسمت سوم
4- قسمت چهارم
5- قسمت پنجم
6- قسمت ششم
7- قسمت هفتم
8- قسمت هشتم
9- قسمت نهم
10- قسمت دهم
11- قسمت یازدهم
12- قسمت دوازدهم

همه ویروسی میشن میگی نه نگاه کن ( سحر )
# : 28 Apr 2008 11:42


xxsahar
تاپیک جدید مبارک .
منتظریم.


« در این درگه که گه گه که که که که شود ناگه . به امروزت مشو غره که از فردا نه ای آگه »
# : 28 Apr 2008 11:47


xxsahar

منتظر شروع و ادامه هستیم



شروین جونم تولدت مبارک...
# : 28 Apr 2008 16:55


نه اینکه داستان قبلیت خیلی قشنگ بود ملت منتظرن تا دوباره دست به قلم بشی
زود باش

.هی فلانی شاید زندگی همین باشد.....................
# : 28 Apr 2008 19:12


Quoting: xxsahar
از همه دوستای خوب اویزونیم ممنون هستم

چندتا تاپیک با هم بابا میتونستی همرو تو یکی بذاری حالا این میشه خونه اصلی تو

همه ویروسی میشن میگی نه نگاه کن
# : 28 Apr 2008 20:06


دفتره حمید
چند وقتی بود با حمید اشنا شده بودم و اون حسابی اعتماد منو به خودش جلب کرده بود البته با هم دو سه بار سکس کرده بودیم ولی با محدوییت اینکه من دختر هستم واجازه هر کاری رو به اون نمیدادم
تا اینکه یه روز نمیدونم چی شد و موضوعه طلاقمو بهش گفتم و اون متوجه شد و این چند وقت سکس من خودم بهش اجازه پیشرفت بیشتر نمیدادم البته اون موقعه در مورد سکس به من حرفی نزد ولی چند شب بعد موقعی که با هم تلفنی صحبت میکردیم موضوع را به سکسامون کشید و ازم خواست که اجازه سکس کامل را بهش بدم ولی طرفره میرفتم و دوست داشتم فعلا این موضوع اتفاق نیافته ولی اون موضوع را جدی گرفته بود و همچنان اصرار میکرد
چند روزی از اون موضوع گذشت تا اینکه مامان وبابام تصمیم گرفته بودند دو سه روزی مسافرت بروند البته به من هم گفتن که باید بیایی ولی من بهانه درسو دانشگاه و اخر ترمو براشون اوردم و اونها هم بدون اصرار بیشتر حقو به من دادن و از رفتن من صرفه نظر کردن و قرار شد خواهرم بیاد پیشم بمونه
همون شب به حمید زنگ زدم و جریان مسافرت مامان و بابا گفتم و حسا بی خوش به حالش شده بود و بی صبرانه منتظر صبح بود که اونها برن و اون هم به خواسته اش برسه قرار شد کلاسه فردا صبح و برم و منتظر تلفنش بشم اخه تا شب باید صبر میکردم چون قرار بود شب بریم تو دفترش و اونجا بخوابیم
فردا ش ساعت 2 بعد از ظهر از کلاس امدم خونه و به هر مصیبتی بود خواهرمو راضی کردم که برم پیشه حمید ساعته 8/5 حمید زنگ زد و گفت تا ساعته 9/5 اینجا باش فاصله خونه هم تا دفتر زیاد بود اماده شدم و با ماشین رفتم سمته دفتر با گوشی بهش زنگ زدم گفت دره دفتر بازه از اسانسور که امدی بیرون زود بیا تو دفتر همین کارها رو کردم و با لاخره رسیدم به حمید همون جا جلو در منو محکم گرفت تو بغلش و به خودش فشار میداد
از لبهام گاز گرفت و گفت تو واقعا دلت اومد که به من نگی که زن هستی اون وقت منه احمق میترسدم زیاد بهت نزدیک بشم خندیدمو گفتم اما حالا بهت گفتم اگه راست میگی الان بگو چی کار بلدی بکنی منو بغل کرد و گذاشت رو کاناپه تقریبا داشت مانتو لباسهامو پاره میکرد عجله زیادی تو کارش بود تا حالا کسی رو اون طوری حشری و عجول ندیده بودم
با هر لباسی که از تنم در میاورد چشماش قرمز تر میشد و شهوت تو چشماش موج میزد با خودم گفتم امشبه که منو بکشه دیگه از این در بیرون نمی یام این دیگه کیه وحشی وحشی شده بود
لبهامو گاز میگرفت تمام سینه هامو تو مشتش بود و به سینه هام چنگ میانداخت و رها شدن از زیره دستاش محال بود زبونشو میکشید روی گردنم تا با لا میومد و لبهامو گاز میگرفت و دوباره میرفت سراغه گردنم لبهاشو گذاشت رو سینه هام و یک اه بلند کشید و تمامه سینه مو کرد تو دهنش و دستاشو انداخته بود دوره بدنم و محکم منو بغل کرده بود از روی شلوار کیرش میخورد بهم وحشتناک بود دیگه داشتم ازش میترسیدم و تو دلم به خودم فحش میدادم که چرا موضوعو بهش گفته بودم میخواستم کمی از خودم دورش کنم و لی محال بود حتی یه کم هم اونو نمیتونستم تکون بدم و کاملا تو دستاش اسیر بود و هیچ اختیاری از خودم نداشتم و اون همون طوری داشت پایین و پایین تر میومد و ترسه من هم بیشتر میشد.
دکمه شلوارمو داشت با دندون میکند وقتی این صحنه رو دیدم داشتم از ترس می مردم هر جوری بود با هر زحمتی بود خودمو کمی تکون دادم تا از زیز دستش لیز بخورم تازه اون به خودش اومد
گفت سحرم چی شد؟
ناراحتی انگار اره؟
دوست نداری ؟
یه نفس بلند کشیدم گفتم اگه به من دست بزنی جیغ میکشم انگار اون ترسو تو چشمهای من دید چون تا اینو گفتم خنده اش گرفت و بلا فاصله معذرت خواهی کرد
گفت :خوب اخه تقصیره خودته تو منو این طوری حریصه خودت کردی
گفتم : اگه بخواهی این طوری پیش بری من نیستم
گفت : باشه عزیزم من ارومتر پیش میرم هر جا اذیت شدی بگو تا کمی نرمتر عمل کنم تا لذت ببری ولی برام فوق العاده سخته
دوباره شروع کرو ولی انصافا این دفعه ارومتر شده بود.
کمی لبهامو تو لبهای خودش جا داد و حسابی مکیدشون و کم کم اومدم سراغه شلوارم خودم دکمه شلوارمو باز کردم و اون از پام در اورد و گفت سحر دیگه طاقت ندارم زود باش بذار شورت تو در بیارم در اورد اول یه بوسه محکم و طولانی از کسم کرد پاهام بسته بود.
گفت: سحر اجازه بده برم سراغش داری دیونم میکنی دارم از شهوت میمیرم با احتیاط پاهامو باز کرد صدای اهش خیلی بلند بود چشماش خمار بود گرمای بدنش بی نهایت بالا بود لبهاشو نزدیکم کرد بدنم حسابی شل شده بود دیگه ازش نمیترسیدم و داشتم خودمو در اختیارش میگذاشتم زبونشو با فشار زیادی به سوراخه کسم نزدیک کرد و با حرکته خیلی سریع بالا و پایین میکرد کسم دیگه کاملا خیس ده بود و زیون حمید روان تر و راحت تر حرکت میکرد یه حسی همراه با لذت و خجالت بهم دست داد و کم کم صدای من هم بلند شده بود اون زبونشو به چوچوله کسم نزدیک کرده بود و با نوکه زبونش داشت اونو از خود بی خود میکرد
گفت: من تا فردا صح فقط میخوام کستو بخورم نمیدونی که چه حالی داره سحر ؟
من کاملا لخت بودم ولی حمید تمام لباسهاش نتش بود و با لذت زیاد بینه پاهای من بود و منو داشت میخورد ازش خواستم لباشو در بیارم گفت دوست ندارم از کست جدا بشم
اون به قدری حرفه ای میخورد که منو کاملا از خود بی خود کرده بود لزره ای شدید تمامه بدنمو گرفت اونو محکم به کسم فشار داد و ارگاسم شدم و صدای اههههههه من همه جا رو پر کرده بود و معلوم بود صدام اونو دیونه تر میکنه بلند شد و خیلی سریع لباسهاشو از تنش در اورد
اه سحر دیگه وقتش باید کیرم کستو لمس کنه
خدا رو شکر کیرش زیاد گنده نبود پاهامو گذاشت روی شونه هاش و سر کیرشو کم کم روی سوراخه کسه من حرکت میداد و ناله میکرد سحر خیلی بدجنسی که تا حالا نذاشته بودی کستو بکنم عجب خری بودم امتحانش نکرده بودم ولی عیب نداره امشب تا صبح اگه من تو رو نکردم تا تلافی بشه
اخ خ خ خ خ میخوام بیشتر بدم تو کست خیلی داغو نرمه و بیشتر فشار میداد تقریبا همه کیرشو جا دا ده بود تو کسم کمی مکس کرد و شروع کرد به تکون دادنه کیرش با هر رفتنه کیرش به داخل صدای ناله هاش بیشتر و بلند تر میشد و دوباره داشت وحشی میشد با صدای بریده بریده ازش خواستم یواش تر دردم میاد ارومتر
ح:خوبه این طوری دوست داری اه ه ه ه از کیرم خوشت میاد
س: اره داره پارم میکنه خیلی وحشیه
کمی مکس کرد معلوم بود داره اومدن ابشو به تاخیر میاندازه کیرشو کشید بیرون
ازم خواست بلند شم و به طرفه میزه کارش رفتیم دستامو گذاشتم رو میز پاهامو کمی باز کرد و حمید از پشت کیرشو تو کسم جا داد یک وای همراه با شهوت کشید دستاشو گذاشت رو سینه هام و از پشت با فشار زیاد کیرشو محکم داخله کسه من کرد
اه ه ه ه ه ه بیشتر کستو میخوام حسابی حشریم کردی
حمید تند تر بکن اون هم با ناله محکم تلبه میزد با هر ضربه سبنه هام به شدت تکون میخورد و اون تا ته داخله کسم میکرد و من جیغ های یواش میکشیدم
ایییییی اییییی همینو میخوام چقدر خوب میکنی
بیشتر بکن سرعتش خیلی زیاد شد دیگه داشت ابش میومد گفتم ابتو میخوام زود باش اب بده اییییی اب اب اب بده کیرشو کشید بیرون گفت سحر مردم بیا ابم
ابش خیلی زیاد بود وتمامشو تو رو بدنه من خالی کرد و ناله یلند و طولانی کشید چشماشو باز کرد و بهم لبخند شیرینی زد
حسابی از سر و صورتش عرق میریخت موهای خوش فرمش کاملا بهم ریخته بود خستگی تو چشماش موج میزد صندلیشو کشید عقب و خودشو انداخت رو صندلی و منو گرفت تو بغلش و ازم لب گرفت
گفت: تو نمیدونی من چه لذتی با تو بردم منو تا اوج بردی
بوسیدمش و ازش خواستم تا بره اب به سرو صورتش بزنه تا کمی سرو وضعش مرتب بشه که تا صبح خیلی مونده

همه ویروسی میشن میگی نه نگاه کن ( سحر )
# : 28 Apr 2008 20:16


این داستان بود یا خاطره؟

.هی فلانی شاید زندگی همین باشد.....................
# : 28 Apr 2008 20:28


Quoting: xxsahar
تا کمی سرو وضعش مرتب بشه که تا صبح خیلی مونده


شب دراز است و قلندر بیدار


xxsahar


خیلی عالی نوشتی _ دستت درد نکنه و خسته نباشی _ ادامه بده

شروین جونم تولدت مبارک...
# : 28 Apr 2008 20:32


Quoting: sammandar
این داستان بود یا خاطره؟

جفتش
تو بخون کاریت نباشه

همه ویروسی میشن میگی نه نگاه کن
# : 28 Apr 2008 21:02


xxsahar
سلام عزیز خسته نباشی
تاپیک مبارک


ایشالا به خوبی و خوشی بتونی بالا ببری
viirusi

داش مهدی به همشون سلام برسون

این خزان ، خزان بهترین بهارم بود http://www.irantext.com
. 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 114 . 115 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.
 

Powered by MiniBB