[go: up one dir, main page]

صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهای سکسی
فیلم سکسی | سکسولوژی | خنده بازار | داستانهای سکسی(English)
آویزون
انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / خاطرات سکسی / ###:: من و عادت و عشق ::###
. 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 64 . 65 . >>
نویسنده پیام
# : 1 Jul 2008 16:24 | ویرایش بوسیله: niloofar14


سلام به مديران و اعضاي محترم آويزوون.
سلام به همه

هنوز يكسال نشده كه با اين سايت آشنا شدم ولي خيلي دوستش دارم . نزديك دو ماه هم اجباراً از اومدن به سايت محروم بودم و اعتراف ميكنم كه خيلي برام سخت بود ولي بيكار ننشستم ، منهم خاطراتم رو نوشتم تا با شما قسمت كنم . خوب ميدونم كه پررويي كردم ولي دلتنگيم كار خودش رو كرد

قبل از اينكه خاطراتم رو شروع كنم ميخوام چندتا تشكر كنم:
1. اول از همه از مديران ممنونم كه اين سايت رو راه‌اندازي كردن و به اين خوبي ادارش مي‌كنن. مخصوصاً‌ لي‌لي نازه گلِ خودم

2. از دوست خوبم پريسا كه علاوه بر همه‌ي محبتهاش اين سايت رو بهم معرفي كرد ممنونم.

و از همه‌ي دوستاني كه خاطراتشون رو صادقانه نوشتن تا هركس به نوعي از اونا درس بگيره . مخصوصاً‌ kami danger به خاطر دو روي عشق ، اولين خاطره‌اي كه خوندم.
ببخشيد كه نميتونم تك تك خاطرات و نويسنده‌هاشون رو نام ببرم ولي خيلي‌ها رو خوندم و كلي چيز يادگرفتم.

خلاصه به هيچ وجه خاطراتم رو با نوشته‌هاي عزيزان مقايسه نمي‌كنم چون ميدونم قياس مع‌الفارغه ولي اميدوارم خواننده داشته باشه!

قربون همگي

قسمت اول صفحه 1

قسمت دوم صفحه‌ 3 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_2.html

قسمت سوم صفحه 5 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_4.html

قسمت چهارم صفحه 8 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_7.html

قسمت پنجم صفحه 9 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_8.html

قسمت ششم صفحه 12 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_11.html

قسمت هفتم صفحه 14 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_13.html

قسمت هشتم صفحه 16 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_15.html

قسمت نهم صفحه 17 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_16.html

قسمت دهم صفحه 18 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_17.html

قسمت يازدهم صفحه 22 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_21.html

قسمت دوازدهم صفحه 22 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_21.html

قسمت سیزدهم صفحه 23 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_22.html

قسمت چهاردهم ( آخرین ) صفحه 24 http://www.avizoon.com/forum/2_65409_23.html

*** سير نمي‌شوم ز تو ... نيست جز اين گناه من!! ***
# : 1 Jul 2008 16:26


# قسمت اول #
اولين روز تنهاييم داشت به انتهاي خودش نزديك مي‌شد . نزديك غروب بود .روي تختم دراز كشيدم ،‌دلم بدجوري گرفته بود، به شدت بغض داشتم ... دلم مي‌خواست گريه كنم ولي الكي كه نمي‌شد گريه كرد اونم جلوي غريبه‌ها . كلافه شدم رفتم سراغ كمد... يه كتاب برداشتم كه بخونم " فاوست" اثر گوته ولي حوصلشو نداشتم ،‌گذاشتم سرجاش... يهو چشمم افتاد به آلبوم عكسهام هميشه عاشق عكس گرفتن بودم. فقط 4 تا آلبوم عكس شخصي داشتم.خوب شد اينا رو با خودم آوردم. آلبوم‌ها رو به ترتيب نگه مي‌داشتم و شروع كردم به ديدن عكسها...

يه عكس داشتم مربوط به 3...4 ماهگي بغل مامانم ،‌يه دختر تپل سفيد با موهاي بي‌رنگ كه كچل به نظر ميومد . چشماي آبي و درشت و لپاي قرمز ... از اون بچه‌هاي خوردني ( قابل توجه پريسا خانمِ عشقِ ني‌ني!!)
... صفحه‌ بعد عكس يكسال و نيمگي ،‌ديگه موهام رنگ گرفته بود موهاي قهو‌ه‌اي براق و لَخت و نرم ولي ديگه شيطنت از چشام مي‌باريد حتي تو عكس معلوم بود كه چه بلايي هستم آخه يه دستم تو چشم عروسك بيچاره بود و با اون دست ديگه داشتم موهاشو مي‌كشيدم...
رفتم صفحه بعد و باز هم صفحه بعد.... اينجا ديگه كلاس اول دبستانم بود چشمام همچنان گردو شيطون ولي رنگش كمي عوض شده بود يه چيزي بين سبز و آبي با يه هاله‌ي خاكستري ... مامان اينا هميشه موهامو چتري مي‌ذاشتن ، ديگه رنگ موهام هم تيره‌تر شده بود ولي برق خاصي داشت جوري كه تو عكس‌ها ضد نور مي‌زد! همينطور كه به عكس خيره شده بودم ياد همون روزا افتادم ...
اولين روزي كه مي‌خواستم برم مدرسه از خوشحالي يه لنگه جورابم رو نپوشيدم ... مقنعه رو هم كج و كوله كشيدم رو سرم مامانم كه بخاطر مدرسه رفتن من اشك تو چشاش بود يهو با ديدن قيافم زد زير خنده و خلاصه به زور تونست منو به شكل آدميزاد در بياره و با بابا راهي مدرسه كنه... ديگه شلوغ بازي‌هايي كه از همون روز اول تو مدرسه دركردم و چشم و چاري كه از همكلاسياي عزيزم درآوردم بماند.

يكي دو روز بعدش علي اومد خونمون... علي پسرعموم بود و يكي دو ماه با هم اختلاف سن داشتيم اون اولين دوست پسر يا بهتره بگم اولين دوست زندگي من بود علي هم پسر خيلي نازي بود با چشماي عسلي و موهاي مشكي و رنگ پوستش هم گندمي بود و زيباترين عضو تو صورتش يه دماغِ كوچولوي خوشكل بود.
خيلي به هم وابسته بوديم اصلاً از هم جدا نمي‌شديم البته من اون موقع عشق و عاشقي حاليم نبود ولي يادمه كه اون همه جا مي‌گفت: نيلو زنِ خودمه ...( به قول مادربزرگم بچه تا ناتوانه مهربانه!)
يه بار كه همه‌ خانواده ( عمو و عمه‌ها و بچه‌ها و...) رفته بوديم باغ من و علي مشغول بازي شديم . يادش به خير عشقمون اين بود كه يكم آب رو خاك بپاشيم و بعد كه گِل ميشد با چوب روش نقشه بكشيم واونروز نقشه كشيديم كه يه هواپيما درست كنيم و باهاش فرار كنيم مسيرمون رو هم روي خاك مشخص كرديم و خلاصه حسابي باورمون شده بود . جالب اين كه هواپيماي ما هم از جنس چوب بود و اونروز تا عصر از گوشه و كنار باغ چوب جمع مي‌كرديم واسه ساختنش!

*** سير نمي‌شوم ز تو ... نيست جز اين گناه من!! ***
# : 1 Jul 2008 16:29


اولین پست مال خودم .........هورا !

تو اگر گوشه محراب نشستی صنمی گفت چرا؟ ........ من اگر گوشه می خانه نشستم به تو چه؟
# : 1 Jul 2008 16:35


niloofar14
تبریک واسه تاپیک
خوب بود.منتظر قسمت های بعد هستم

~~~بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم....همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم~~~
# : 1 Jul 2008 17:09


برنز مال خودمه

* ~~~ سربلندی گر خواهی ، با همه یکرنگ باش ... قالی از صد رنگ بودن ، زیر پا افتاده است ~~~ *
# : 1 Jul 2008 17:15


نیلوفر جان سلام
خوشحال که تو هم قلم به دست گرفتی و می خوای دفتر زندگیت رو برامون ورق بزنی . عزیزم قسمت اول و خوندم .خیلی جذاب و گیرا بود . خوب همه چیز رو توضیح می دی . بی صبرانه منتظر ادامه هستم

موفق و پیروز باشی
آیهان

* ~~~ سربلندی گر خواهی ، با همه یکرنگ باش ... قالی از صد رنگ بودن ، زیر پا افتاده است ~~~ *
# : 1 Jul 2008 17:16


Quoting: niloofar14
آب رو خاك بپاشيم و بعد كه گِل ميشد با چوب روش نقشه بكشيم واونروز نقشه كشيديم كه يه هواپيما درست كنيم و باهاش فرار كنيم


نیلوفر جان راستش و بگو ببینم ، مجسمه احمدی نژاد و درست نمی کردین

* ~~~ سربلندی گر خواهی ، با همه یکرنگ باش ... قالی از صد رنگ بودن ، زیر پا افتاده است ~~~ *
# : 1 Jul 2008 17:17


niloofar14
هیچ وقت خودت رو وابسته به عشق نکن

ببخشید اگه حرفی زدم یا کاری کردم که ناراحتتون کرد **** خداحافظ ****
# : 1 Jul 2008 17:29


niloofar14

سلام نيلوفري...مرسي خبرم كردي. مبارك باشه ! كار خوبي كردي
منتظر خاطرات مشتركمون هستم عزيزم

Quoting: niloofar14
از اون بچه‌هاي خوردني ( قابل توجه پريسا خانمِ عشقِ ني‌ني!!)

آخي . هنوز يادته؟ تازه اين روزا بدتر شدم كم مونده بچه‌ها رو بدزدم.

يه وقت غصه نخوريا باشه؟ خوب شد كامپيوترو جور كردي هر وقت دلت گرفت بيا اينجا مطمئنم از دلتنگي در مياي

از من مپرس چرا به تو عشق مي‌ورزم...!!!
# : 1 Jul 2008 17:45


Amir_blank7

مرسي كه اومدي خوندي واقعاً خوشحال شدم جدي ميگم.

asal_nanaz
خيلي گلي عسل خانوم ... مرسي .
Quoting: asal_nanaz
منتظر قسمت های بعد هستم

چشم . حتماً قول ميدم كه هرروز يا نهايتاً يه روز در ميون ادامشو بذارم.

AiHan1387

داداش آيهان گلم چقدر لطف كردي ! ممنونم ازت... راستش پيش شما پيشكسوتا خجالت ميكشم كه تاپيك زدم

Quoting: AiHan1387
نیلوفر جان راستش و بگو ببینم ، مجسمه احمدی نژاد و درست نمی کردین

والا يادم نيست شايدم درست ميكرديم

shammer

مرسي دوست عزيز كه خوندي

Quoting: shammer
هیچ وقت خودت رو وابسته به عشق نکن

نه ديگه گذشت !! بچگي بود و عالم خاص خودش


pariaeshghi

قربونت برم عزيزم ...
Quoting: pariaeshghi
منتظر خاطرات مشتركمون هستم عزيزم

اون كه حتماً‌ ...

Quoting: pariaeshghi
كم مونده بچه‌ها رو بدزدم



Quoting: pariaeshghi
يه وقت غصه نخوريا باشه؟

من غصه نمي‌خورم ولي غصه بدجوري منو ميخوره

*** سير نمي‌شوم ز تو ... نيست جز اين گناه من!! ***
. 1 . 2 . 3 . 4 . 5 . 6 . 7 . 8 . 9 . 10 ... 64 . 65 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.
 

Powered by MiniBB